همین چند روز پیش در میان خاطرات دور به عکسی برخوردم که شک داشتم منم یا دختر همسایه؟ مانتوی آبی نفتی بلندی که در کمر کلی چین میخورد، ۴ تا جیب به صورت اتفاقی رویش کاشته شده بود، آستینهای آن کشی بود و روی شانه ۲ اپل حداقل ۳ سانتی خودنمایی میکرد.
این اپلها کابوس همیشگی من بودند که تا دستم به کندنشان میرفت، مادرم سر میرسید و میگفت نمیفهمی آنها چقدر زیبا هستند. از توصیف کفش قرمز و جوراب سفید و روسری خردلی ــ بنفش که بگذریم. نمیدانم سلیقه من بد بود یا مادرم یا همین بود که بود.
اگر آلبومها میتوانستند به قرنها پیش سفر کنند، خود را در پوششهای اعجابآوری میدیدیم که بتدریج با تغییرات اندکشان در هر زمان، به کلی از یاد رفتهاند تا رسیدهاند به مانتوی آبینفتی من. مثلا در زمان مادها، میان پوشاک مرد و زن تمایز چندانی وجود نداشت. آنچه زنان را از مردان متفاوت میکرد، پوششی بود که بر سرشان میانداختند. زنان هخامنشی پیراهن بلند آستینکوتاه با راستهچین بر تن میکردند؛ اما الگوی مصرف اکثریت، پیراهنی با دامن بلند و در زیر آن پیراهن بلند دیگری تا مچ پا و روی آن چادری مستطیلشکل بوده است. به زنان اشکانی که برسیم، میبینیم تعدادی از آنها مانند هخامنشیان لباس میپوشیدند و عدهای دیگر قبایی تا زانو با شنلی برافکنده بر آن تن میکردند. کمی جلوتر، یک زن ساسانی پیراهنی بلند و گشاد با چینهای بیشمار میپوشید که به انتهای آن پارچهای اضافه و پرچین مانند دامن دوخته شده بود و چادری گشاد و چیندار هم روی آن میانداخت. زمان زندیان، ارخالقیها مد شدند؛ نیمتنههای ضخیمی که لای رویه و آستر آنها از پنبه بود. زیر آنها پیراهنهای تنگ و بلند از نخ و ابریشم و روی آنها کتهای آستینهای کوتاه پوشیده میشد. شلوار گشاد و دامن بلند هم اجزای لاینفک این پوشش سنگینوزن بودند و هنگام خروج از منزل، چادر و روبنده مرسوم بود.
در زمان قاجار، تغییرات سرعت بیشتری میگیرند. زنان اندرونی دربار ناصرالدینشاه پس از سفرهای شاه به اروپا با پوششهایی جدیدتر آشنا میشوند. کمکم پیراهنهای شلیته و چادر کمری توسط طراحان فرانسوی تبدیل به لباسهای بلند یکتکه شده و ارخالق و نیمتنه میشوند، کت و ژیلت و بلوز. خلاصه این که پوشاک زنان با تاریخ به جلو میآید و پس از گذر از این همه پارچه و شلیته و چین و واچین میرسد به این کلمه پنجحرفی؛ مانتو.
مانتو، سابقه زیادی ندارد، یعنی از وقتی به صورت کالا در بازارها و مغازهها عرضه شد، چیزی حدود ۳۰ سال میگذرد. طی همین عمر کوتاه، تغییرات بسیاری را در ظاهر آن شاهد هستیم.
مانتوها ابتدا یونیفورمهایی ساده، گشاد و بلند در ۴رنگ مشکی، سورمهای، قهوهای و طوسی بودند، سپس رنگهای سبز، بنفش، خردلی و آجری به بازار آمدند. با ظهور نسل جدیدی که خواستار مدلهایی متنوعتر بودند و به مانتوهای آبینفتی راضی نمیشدند، همچنین با داغ شدن بازار رقابت مانتوفروشیهای در حال افزایش، بحث مدل و چگونگی دوخت به میان آمد.
با حفظ قالب گشاد، برشها و چینهای جدیدی طراحی شد. قد مانتوها کوتاهتر شد. مهمتر از همه نسل اپلها برچیده شد و آنگاه ناگهان انفجار رنگها… قرمز، نارنجی، فسفری، آبی آسمانی، زرد. پس از ظهور دنیای رنگی، مدلها شروع به خودنمایی کردند. مانتوهای طرحدار، عباها، پانچوها، سنگدوزیها، پولکدوزیها و استفاده از نقش و نگارهای خوشنویسی باب شد و نقوش هنر ایرانی و اشعار مولانا، حافظ و باباطاهر بر حاشیه مانتوها درخشیدن گرفت. مانتوها همچون انسانها تغییر میکردند، مانند یک موجود زنده در ویترینها نفس میکشیدند و امروزه تبدیل به یکی از اصلیترین لباسهای ما زنان ایرانی شدهاند.
تبعیت از مد جهانی
ماهرخ جامعی، طراح لباس تغییر و تحولات لباس نظیر مانتو را تابع شرایط گوناگونی میداند و برای آن ۳ دلیل عنوان میکند. دلیل اول، شرایط اجتماعی ــ فرهنگی جامعه است که در طول زمان بتدریج تغییر میکند. دلیل دوم نیز این است که بشر طبیعتا به سمت تحول و دوری از یکنواختی گرایش دارد و در آخر هم میتوان به تاثیری که ابرقدرتهای مد در جهان بر پوشاک دیگر کشورها دارند، اشاره کرد.
وی میافزاید: علاوه بر ۲ مورد اول هر کشوری با رعایت قوانین و ضوابط خود در زمینه پوشاک، مد جهانی را در لباس خود اعمال میکند؛ مثلا مانند رنگها که در هر فصل یکی از آنها عمومی و جهانی میشود. اگر ما در سالهای گذشته اپل را روی مانتوهای خود داشتیم، به این علت بود که در جهان نیز استفاده از اپل مرسوم بوده و بخشی از زیبایی لباس خانمها به حساب میآمده؛ ولی امروز این اپل نهتنها در ایران بلکه در سراسر جهان برچیده شده است.
مانتو، سابقه زیادی در ایران ندارد یعنی از وقتی به صورت کالا در بازارها و مغازهها عرضه شد چیزی حدود ۳۰ سال میگذرد. طی همین عمر کوتاه تغییرات بسیاری را در ظاهر آن شاهد هستیم
جامعی روند تحول در مانتوهای ایرانی را به سمت هنر ایرانی در حال تغییر میداند و میگوید: اگر این روزها اخبار هنری را دنبال کنید، میبینید گرایش به سمت هنر ایرانی بسیار زیاد شده است. از این جهت بسیار خوشبینم که مانتوها به سمت طرحهایی با محتوای فرهنگی و سنتی کشور خودمان بروند و لباس مد روز با نشانههای ایرانی مورد اقبال عمومی قرار گیرد که به دنبال آن نیز تولیدیها به جای طرحهای وارداتی موظف میشوند از طراحان لباس ایرانی استفاده کنند.
در راستای این تغییرات که زاده شرایط خود بودند، الگوی مصرف ما نیز روز به روز دگرگون شد. دیگر هر فصل مانتوی مخصوص خود را طلب میکرد. زمانه، کودکی من نبود که بهار و تابستانش را با یک لایه مانتوی آبینفتی میدوید، پاییزش، ژاکتی آبی میطلبید تا روی همان پوشش بهارهات بکشی و زمستانش با یک کاپشن گرم که میدانستی هنوز اندازهات است، طی میشد. حالا دیگر مانتوها برای خود نام و هویتی داشتند؛ مانتوهای پاییزه، بهاره و زمستانه و حتی مانتوی کار، مجلسی، اداری، هنری و اسپرت.
ابتدا، خرید مانتوها محدود به پاساژها، تولیدیها و مراکز فروش بود. ولی امروزه بیشتر طرحها از روی ژورنالهای چینی، ترکی و دبی الگوبرداری میشود. در کنار آن مانتوهای وارداتی نیز داریم که بیشتر از ترکیه و دبی خریداری میشوند. بد نیست نام مانتوهای پاکستانی و هندی را هم ببریم؛ مانتوهایی راحت، شاد و ارزان که سلیقههای خاص خود را میطلبند.
دیگر دوره آن زن ساسانی گذشته است که با چند دست لباس چیندار خود عمری را میگذراند. نیاز به تنوع و تفاوت، کمکم پای طراحان زیرزمینی را به میان کشیده است. آنها از همه چیز الهام میگیرند؛ از درختها و گلها و حیوانات گرفته تا طرحهای باستانی و محلی.
در گذشته، هرگاه میخواستی مدلهای عجیب و جدیدی کشف کنی، باید سری به دانشکدههای هنر میزدی و به تماشا مینشستی؛ اما امروز، تفاوتطلبی دیگر به هنریها محدود نمیشود. اگر صبحها که به محل کارمان میرویم اکثرا شبیه همیم، اما هر چه به ساعات پایانی روز نزدیک میشویم، چهره شهر بیشتر و بیشتر تغییر میکند و تفاوتها آشکارتر میشوند.
دکتر کتایون سالاری، روانشناس در این مورد میگوید: انسانهای امروز با لباسهایشان به زندگی خود معنا میبخشند و روزمرگیشان را با رنگها و طرحها قابل تحمل میکنند. او معتقد است: تنوع، ضرورت زندگی انسان مدرن است، اما افتادن در دور باطل تفاوتطلبی، ما را به حاشیه زندگی سرگرم کرده و پس از مدتی خود باعث آزار ما میشود.
تاریخ را کنار میگذارم و به نزدیکترین پاساژی که حوالی خانهام سراغ دارم، میروم. انبوه مدلهای پاییزی با رنگها و نقشهای وسوسهکنندهشان به بازار آمدهاند و البته گاه با قیمتهایی که از شنیدنشان دود از سرم بلند میشود. بهاره که برای خرید آمده است، اغلب اوقات فراغتش را با دوستانش به مراکز خرید میروند تا از تازههای مد اطلاع داشته و به روز باشند. او با خنده میگوید: ما بیشتر میآییم واسه تماشا. گاهی یه چیزایی میخریم. به جیبهای خالیم نگاه میکنم و یادم میافتد که مانتوی پاییزی پارسالم را، چند بار بیشتر نپوشیدم.
از پاساژ بیرون میآیم. باد خنکی به صورتم میخورد. گوشه خیابان، دختری منتظر تاکسی ایستاده است. سن زیادی ندارد. مانتوی سفید بلندی تن کرده است. در حاشیه مانتو با خط نستعلیق زیبایی نوشته است:
پیوسته سرت سبز و لبت خندان باد
جان و دل عاشقان ز تو شادان باد
آن کس که تو را بیند و شادی نکند
سر زیر و سیهگلیم و سرگردان باد
مولانا همیشه مرا به شوق میآورد. کنار او منتظر تاکسی میمانم و به شعری دیگر فکر میکنم تا گوشه مانتوی سفیدم را به آن مزین کنم.